| | | | | | |
|
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی |
|
و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی |
|
|
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم |
|
پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی |
|
|
اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد |
|
تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی |
|
|
به تو سوگند بخوردم که از این شیوه نگردم |
|
بکنم شور و بگردم به خدا و به خدایی |
|
|
بکن ای دوست چراغی که به از اختر و چرخی |
|
بکن ای دوست طبیبی که به هر درد دوایی |
|
|
دل ویران من اندر غلط ار جغد درآید |
|
بزند عکس تو بر وی کند آن جغد همایی |
|
|
هله یک قوم بگریند و یکی قوم بخندند |
|
ره عشق تو ببندند به استیزه نمایی |
|
|
اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی |
|
و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقه مایی |
|
|
به بد و نیک زمانه نجهد عشق ز خانه |
|
نبود عشق فسانه که سمایی است سمایی |
|
|
چو مرا درد دوا شد چو مرا جور وفا شد |
|
چو مرا ارض سما شد چه کنم طال بقایی |
|
|
سحرالعین چه باشد که جهان خشک نماید |
|
بر عام و بر عارف چو گلستان رضایی |
|
|
هله این ناز رها کن نفسی روی به ما کن |
|
نفسی ترک دغا کن چه بود مکر و دغایی |
|
|
هله خاموش که تا او لب شیرین بگشاید |
|
بکند هر دو جهان را خضر وقت سقایی |
|