| | | | | | |
|
میان باغ گل سرخهای و هو دارد |
|
که بو کنید دهان مرا چه بو دارد |
|
|
به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل |
|
که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد |
|
|
چو سال سال نشاطست و روز روز طرب |
|
خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد |
|
|
چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل |
|
کسی که ساقی باقی ماه رو دارد |
|
|
به باغ جمله شراب خدای مینوشند |
|
در آن میانه کسی نیست کو گلو دارد |
|
|
عجایبند درختانش بکر و آبستن |
|
چو مریمی که نه معشوقه و نه شو دارد |
|
|
هزار بار چمن را بسوخت و بازآراست |
|
چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد |
|
|
وجود ما و وجود چمن بدو زندهست |
|
زهی وجود لطیف و ظریف کو دارد |
|
|
چراست خار سلحدار و ابر روی ترش |
|
ز رشک آن که گل سرخ صد عدو دارد |
|
|
چو آینهست و ترازو خموش و گویا یار |
|
ز من رمیده که او خوی گفت و گو دارد |
|