دیوان شمس/میآید سنجق بهاری
میآید سنجق بهاری | لشکرکش شور و بیقراری | |||||
گلزار نقاب میگشاید | بلبل بگرفت باز زاری | |||||
بر کف بنهاده لاله جامی | کای نرگس مست بر چه کاری | |||||
امروز بنفشه در رکوع است | میجوید از خدای یاری | |||||
سرها ز مغاره کرده بیرون | آن لاله رخان کوهساری | |||||
یا رب که که را همیفریبند | خوش مینگرند در شکاری | |||||
منگر به سمن به چشم خردی | منگر به چمن به چشم خواری | |||||
زیرا به مسافران عزت | گر خوار نظر کنی نیاری | |||||
بشنو ز زبان سبز هر برگ | کز عیب بروید آنچ کاری | |||||
گشتهست زبان گاو ناطق | در حمد و ثنا و شکر آری | |||||
عذرت نبود ز یأس از آن کو | بخشد به کلوخ خوش عذاری | |||||
بابرگ شد آن کلوخ جان یافت | در شکر نمود جان سپاری | |||||
صد میوه چو شیشههای شربت | هر یک مزهای به خوشگواری | |||||
بعضی چو شکر اگر شکوری | بعضی ترشند اگر خماری | |||||
خاموش نشین و مستمع باش | نی واعظ خلق شو نه قاری |