| | | | | | |
|
میخرامد آفتاب خوبرویان ره کنید |
|
رویها را از جمال خوب او چون مه کنید |
|
|
مردگان کهنه را رویش دو صد جان میدهد |
|
عاشقان رفته را از روی او آگه کنید |
|
|
از کف آن هر دو ساقی چشم او و لعل او |
|
هر زمانی می خورید و هر زمانی خه کنید |
|
|
جانب صحرای رویش طرفه چاهی گفتهاند |
|
قصد آن صحرا کنید و نیت آن چه کنید |
|
|
نک نشان روشنی در خیمهها تابان شدست |
|
گوش اسبان را به سوی خیمه و خرگه کنید |
|
|
آستان خرگهش شد کهربای عاشقان |
|
عاشقان لاغر تن خود را چو برگ که کنید |
|
|
در خمار چشم مستش چشمها روشن کنید |
|
وز برای چشم بد را ناله و آوه کنید |
|
|
شاه جانها شمس تبریزیست و این دم آن اوست |
|
رخ بدو آرید و خود را جمله مات شه کنید |
|