دیوان شمس/میدان که زمانه نقش سوداست
میدان که زمانه نقش سوداست | بیرون ز زمانه صورت ماست | |||||
زیرا قفصیست این زمانه | بیرون همه کوه قاف و عنقاست | |||||
جوییست جهان و ما برونیم | بر جوی فتاده سایه ماست | |||||
این جا سر نکتهایست مشکل | این جا نبود ولیکن این جاست | |||||
جز در رخ جان مخند ای دل | بی او همه خنده گریه افزاست | |||||
آن دل نبود که باشد او تنگ | زان روی که دل فراخ پهناست | |||||
دل غم نخورد غذاش غم نیست | طوطیست دل و عجب شکرخاست | |||||
مانند درخت سر قدم ساز | زیرا که ره تو زیر و بالاست | |||||
شاخ ار چه نظر به بیخ دارد | کان قوت مغز او هم از پاست |