| | | | | | |
|
میگفت چشم شوخش با طره سیاهش |
|
من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش |
|
|
یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاهست |
|
چون بر سر چه آید تو درفکن به چاهش |
|
|
ما شکل حاجیانیم جاسوس و رهزنانیم |
|
حاجی چو در ره آید ما خود زنیم راهش |
|
|
ما شاخ ارغوانیم در آب و مینماییم |
|
با نعل بازگونه چون ماه و چون سپاهش |
|
|
روباه دید دنبه در سبزه زار و میگفت |
|
هرگز کی دید دنبه بیدام در گیاهش |
|
|
وان گرگ از حریصی در دنبه چون نمک شد |
|
از دام بیخبر بد آن خاطر تباهش |
|
|
ابله چو اندرافتد گوید که بیگناهم |
|
بس نیست ای برادر آن ابلهی گناهش |
|
|
ابله کننده عشقست عشقی گزین تو باری |
|
کابله شدن بیرزد حسن و جمال و جاهش |
|
|
پای تو درد گیرد افسون جان بر او خوان |
|
آن پای گاو باشد کافسون اوست کاهش |
|
|
حلق تو درد گیرد همراه دم پذیرد |
|
خود حلق کی گشاید بیآه غصه کاهش |
|
|
تا پیشگاه عشقش چون باشد و چه باشد |
|
چون ما ز دست رفتیم از پای گاه جاهش |
|
|
تا چه جمال دارد آن نادره مطرز |
|
که سوخت جان ما را آن نقش کارگاهش |
|
|
ز اندیشه میگذارم تا خود چه حیله سازم |
|
با او که مکر و حیله تلقین کند الهش |
|
|
آن کس که گم کند ره با عقل بازگردد |
|
وان را که عقل گم شد از کی بود پناهش |
|
|
نی ما از آن شاهیم ما عقل و جان نخواهیم |
|
چه عقل و بند و پندش چه جان و آه آهش |
|
|
مستی فزود خامش تا نکتهای نرانی |
|
ای رفته لاابالی در خون نیکخواهش |
|