دیوان شمس/می شناسد پرده جان آن صنم
می شناسد پرده جان آن صنم | چون نداند پرده را صاحب حرم | |||||
چون ز پرده قصد عقل ما کند | تو فسون بر ما مخوان و برمدم | |||||
کس ندارد طاقت ما آن نفس | عاقل از ما می رمد دیوانه هم | |||||
آن چنان کردیم ما مجنون که دوش | ماه می انداخت از غیرت علم | |||||
پردههایی می نوازد پرده در | تارهایی می زند بیزیر و بم | |||||
عقل و جان آن جا کند رقص الجمل | کو بدرد پرده شادی و غم | |||||
این نفس آن پرده را از سر گرفت | ما به سر رقصان چو بر کاغذ قلم |