دیوان شمس/نزدیک توام مرا مبین دور
نزدیک توام مرا مبین دور | پهلوی منی مباش مهجور | |||||
آن کس که بعید شد ز معمار | کی گردد کارهاش معمور | |||||
چشمی که ز چشم من طرب یافت | شد روشن و غیب بین و مخمور | |||||
هر دل که نسیم من بر او زد | شد گلشن و گلستان پرنور | |||||
بی من اگرت دهند شهدی | یک شهد بود هزار زنبور | |||||
بی من اگرت امیر سازند | باشی بتر از هزار مأمور | |||||
میهای جهان اگر بنوشی | بیمن نشود مزاج محرور | |||||
در برق چه نامه بر توان خواند | آخر چه سپاه آید از مور | |||||
خلقان برقند و یار خورشید | بیگفت تو ظاهرست و مشهور | |||||
خلقان مورند و ما سلیمان | خاموش صبور باش و مستور |