| | | | | | |
|
نشانیهاست در چشمش، نشانش کن، نشانش کن! |
|
ز من بشنو که وقت آمد! کشانش کن، کشانش کن! |
|
|
برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب |
|
بیا ای حاسد، ار مردی نهانش کن، نهانش کن! |
|
|
از این نکته منم در خون، خدا داند که چونمْ چون |
|
بیا ای جان روزافزون، بیانش کن، بیانش کن |
|
|
بیانش کرده گیر ای جان نه آن دریاست وآن مرجان |
|
نیآرامد به شرحش جان، عیانش کن عیانش کن |
|
|
عیانش بودِ ما آمد زیانش سودِ ما آمد |
|
اگر تو سود جان خواهی زیانش کن زیانش کن |
|
|
یکی جان خواهد آن دریا، همه آتش نهنگ آسا |
|
اگر داری چنین جانی روانش کن روانش کن |
|
|
هر آن کو بحربین باشد فلک پیشش زمین باشد |
|
هر آن کو نِی چنین باشد چنانش کن چنانش کن |
|
|
برون جَه از جهان زوتر درآ در بحر پرگوهر |
|
جهندهست این جهان بنگر جهانش کن جهانش کن |
|
|
اگر خواهی که بگریزی ز شاه شمس تبریزی |
|
مَپَرّان تیر دعوی را کمانش کن کمانش کن |
|