دیوان شمس/نگارا تو در اندیشه درازی
نگارا تو در اندیشه درازی | بیاوردی که با یاران نسازی | |||||
نه عاشق بر سر آتش نشیند | مگر که عاشقی باشد مجازی | |||||
به من بنگر که بودم پیش از این عشق | ز عالم فارغ اندر بینیازی | |||||
قضا آمد بدیدم ماه رویی | گرفتم من سر زلفش به بازی | |||||
گناه این بود افتادم به عشقی | چو صد روز قیامت در درازی | |||||
ز خونم بوی مشک آید چو ریزد | شهید شرمسارم من ز غازی | |||||
نصیحت داد شمس الدین تبریز | که چون معشوق ای عاشق ننازی |