دیوان شمس/نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر
نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر | بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر | |||||
هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را | زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور | |||||
نوری که نیارم گفت در پای تو میافتد | معنیش که درویشا در ما بنگر خوشتر | |||||
در من که توم بنگر خودبین شو و همچین شو | ای نور ز سر تا پا از پای مگو وز سر | |||||
چون در بصر خلقی گویی تو پر از زرقی | ای آنک تو هم غرقی در خون دل من تر | |||||
ار زانک گهر داری دریای دو چشمم بین | ور سنگ محک داری اندر رخ من بین زر | |||||
آن شیر خدایی را شمس الحق تبریزی | صیدی که نه روبه شد او را به سگی مشمر |