دیوان شمس/نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد
نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد | دل سبد آمد مکن هر سقطی در سبد | |||||
آنک تواضع کند نگذرد از حد خویش | یابد او هستی باقی بیرون ز حد | |||||
وا کن صندوق زر بر سر ایمان فشان | کخر صندوق تو نیست یقین جز لحد | |||||
تو لحد خویش را پر کن از زر صدق | پر مکنش از مس شهوت و حرص و حسد | |||||
هر چه تو را غیر تو آن بدهد رد کنی | چون بدهی تو همان دانک شود بر تو رد | |||||
قلب میاور بدانک غره کنی مشتری | ترس ز ویل لکل جمع مالاوعد | |||||
آنک گشادی نمود نفس تو را تنگیست | گفت خدا نفس را بسته امش فی کبد |