دیوان شمس/هر بشری که صاف شد در دو جهان ورا دلی
هر بشری که صاف شد در دو جهان ورا دلی | دید غرض که فقر بد بانگ الست را بلی | |||||
عالم خاک همچو تل فقر چو گنج زیر او | شادی کودکان بود بازی و لاغ بر تلی | |||||
چشم هر آنک بسته شد تابش حرص خسته شد | و آنک ز گنج رسته شد گشت گران و کاهلی | |||||
گنج جمال همچو مه جانش بدیده گفته خه | بر ره او هزار شه آه شگرف حاصلی | |||||
وصف لبش بگفتمی چهره جان شکفتمی | راه بیان برفتمی لیک کجاست واصلی | |||||
جان بجهان و هم بجه سر بمکش سرک بنه | گر چه درون هر دو ده نیست درون قابلی | |||||
ای تبریز مشتهر بند به شمس دین کمر | ز آنک مبارک است سر بر کف پای کاملی |