دیوان شمس/هر چه آن سرخوش کند بویی بود از یار من
هر چه آن سرخوش کند بویی بود از یار من | هر چه دل واله کند آن پرتو دلدار من | |||||
خاک را و خاکیان را این همه جوشش ز چیست | ریخت بر روی زمین یک جرعه از خمار من | |||||
هر که را افسرده دیدی عاشق کار خود است | منگر اندر کار خویش و بنگر اندر کار من | |||||
در بهاران گشت ظاهر جمله اسرار زمین | چون بهار من بیاید بردمد اسرار من | |||||
چون به گلزار زمین خار زمین پوشیده شد | خارخار من نماند چون دمد گلزار من | |||||
هر کی بیمار خزان شد شربتی خورد از بهار | چون بهار من بخندد برجهد بیمار من | |||||
چیست این باد خزانی آن دم انکار تو | چیست آن باد بهاری آن دم اقرار من |