| | | | | | |
|
هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام |
|
پیش من نه دیدهاش را کامتحان دیدهام |
|
|
چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کرد |
|
من پس گوش از خجالت تا سحر خاریدهام |
|
|
گر چه او عیار و مکار است گرد خویشتن |
|
از میان رخت او من نقدها دزدیدهام |
|
|
پای از دزدی کشیدم چونک دست از کار شد |
|
زانک دزدی دزدتر از خویشتن بشنیدهام |
|
|
جمله مرغان به پر و بال خود پریدهاند |
|
من ز بال و پر خود بیبال و پر پریدهام |
|
|
من به سنگ خود همیشه جام خود بشکستهام |
|
من به چنگ خود همیشه پردهام بدریدهام |
|
|
من به ناخنهای خود هم اصل خود برکندهام |
|
من ز ابر چشم خود بر کشت جان باریدهام |
|
|
ای سیه دل لاله بر کشتم چرا خندیدهای |
|
نوبهارت وانماید آنچ من کاریدهام |
|
|
چون بهارم از بهار شمس تبریزی خدیو |
|
از درونم جمله خنده وز برون زاریدهام |
|