دیوان شمس/هر کی در او نیست از این عشق رنگ
هر کی در او نیست از این عشق رنگ | نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ | |||||
عشق برآورد ز هر سنگ آب | عشق تراشید ز آیینه زنگ | |||||
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح | عشق بزد آتش در صلح و جنگ | |||||
عشق گشاید دهن از بحر دل | هر دو جهان را بخورد چون نهنگ | |||||
عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو | نیست گهی روبه و گاهی پلنگ | |||||
چونک مدد بر مدد آید ز عشق | جان برهد از تن تاریک و تنگ | |||||
عشق ز آغاز همه حیرتست | عقل در او خیره و جان گشته دنگ | |||||
در تبریزست دلم ای صبا | خدمت ما را برسان بیدرنگ |