| | | | | | |
|
هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت |
|
هله پیش آ که بگویم سخن راز به گوشت |
|
|
می روح آمد نادر رو از آن هم بچش آخر |
|
که به یک جرعه بپرد همه طراری و هوشت |
|
|
چو از این هوش برستی به مساقات و به مستی |
|
دهدت صد هش دیگر کرم باده فروشت |
|
|
چو در اسرار درآیی کندت روح سقایی |
|
به فلک غلغله افتد ز هیاهوی و خروشت |
|
|
بستان باده دیگر جز از آن احمر و اصفر |
|
کندت خواجه معنی برهاند ز نقوشت |
|
|
دهد آن کان ملاحت قدحی وقت صباحت |
|
به از آن صد قدح می که بخوردی شب دوشت |
|
|
تو اگرهای نگویی و اگر هوی نگویی |
|
همه اموات و جمادات بجوشند ز جوشت |
|
|
چو در آن حلقه بگنجی زبر معدن و گنجی |
|
هوس کسب بیفتد ز دل مکسبه کوشت |
|
|
تو که از شر اعادی به دو صد چاه فتادی |
|
برهانید به آخر کرم مظلمه پوشت |
|
|
همه آهنگ لقا کن خمش و صید رها کن |
|
به خموشیت میسر شود این صید وحوشت |
|
|
تو دهان را چو ببندی خمشی را بپسندی |
|
کشش و جذب ندیمان نگذارند خموشت |
|