| | | | | | |
|
هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه |
|
که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه |
|
|
بجز از دست فلانی مستان باده که آن می |
|
برهاند دل و جان را ز فسون و ز فسانه |
|
|
بخورد عشق جهان را چو عصا از کف موسی |
|
به زبانی که بسوزد همه را همچو زبانه |
|
|
نه سماع است نه بازی که کمندی است الهی |
|
منگر سست به نخوت تو در این بیت و ترانه |
|
|
نبود هیچ غری را غم دلاله و شاهد |
|
نبود هیچ کلی را غم شانه گر و شانه |
|
|
به دهان تو چنین تیغ نهادهست نهنده |
|
مثل کارد که گیرد بر تیغی به دهانه |
|
|
که خیالات سفیهان همه دربان الهند |
|
نگذارند سگان را سوی درگاه و ستانه |
|
|
نگذارند غران را که درآیند به لشکر |
|
که بخندد لب دشمن ز کر و فر زنانه |
|
|
چو ندیدهست نشانه نبود اسپر و تیرش |
|
چو نخوردهست دوگانه نبود مرد یگانه |
|