| | | | | | |
|
هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی |
|
که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی |
|
|
بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا |
|
که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی |
|
|
که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان |
|
به دمی چراغشان را ز چه رو نمینشانی |
|
|
بگذار کاهلی را چو ستاره شب روی کن |
|
ز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانی |
|
|
دو سه عوعو سگانه نزند ره سواران |
|
چه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانی |
|
|
سگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیری |
|
که به بیشه حقایق بدرد صف عیانی |
|
|
نه دو قطره آب بودی که سفینهای و نوحی |
|
به میان موج طوفان چپ و راست میدوانی |
|
|
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت |
|
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی |
|
|
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد |
|
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی |
|
|
تو مگو که ارمغانی چه برم پی نشانی |
|
که بس است مهر و مه را رخ خویش ارمغانی |
|
|
تو اگر روی وگر نی بدود سعادت تو |
|
همه کار برگزارد به سکون و مهربانی |
|
|
چو غلام توست دولت کندت هزار خدمت |
|
که ندارد از تو چاره و گرش ز در برانی |
|
|
تو بخسپ خوش که بختت ز برای تو نخسپد |
|
تو بگیر سنگ در کف که شود عقیق کانی |
|
|
به فلک برآ چو عیسی ارنی بگو چو موسی |
|
که خدا تو را نگوید که خموش لن ترانی |
|
|
خمش ای دل و چه چاره سر خم اگر بگیری |
|
دل خنب برشکافد چو بجوشد این معانی |
|
|
دو هزار بار هر دم تو بخوانی این غزل را |
|
اگر آن سوی حقایق سیران او بدانی |
|