دیوان شمس/همیشه من چنین مجنون نبودم
همیشه من چنین مجنون نبودم | ز عقل و عافیت بیرون نبودم | |||||
چو تو عاقل بدم من نیز روزی | چنین دیوانه و مفتون نبودم | |||||
مثال دلبران صیاد بودم | مثال دل میان خون نبودم | |||||
در این بودم که این چون است و آن چون | چنین حیران آن بیچون نبودم | |||||
تو باری عاقلی بنشین بیندیش | کز اول بودهام اکنون نبودم | |||||
همیجستم فزونی بر همه کس | چو صید عشق روزافزون نبودم | |||||
چو دود از حرص بالا می دویدم | به معنی جز سوی هامون نبودم | |||||
چو گنج از خاک بیرون اوفتادم | که گنجی بودم و قارون نبودم |