| | | | | | |
|
همیبینیم ساقی را که گرد جام میگردد |
|
ز زر پخته بویی بر که سیم اندام میگردد |
|
|
دگر دل دل نمیباشد دگر جان مینیارامد |
|
که آن ماه دل و جانها به گرد بام میگردد |
|
|
چو خرمن کرد ماه ما بر آن شد تا بسوزاند |
|
چو پخته کرد جانها را به گرد خام میگردد |
|
|
دل بیچاره مفتون شد خرد افتاد و مجنون شد |
|
به دست اوست آن دانه چه گرد دام میگردد |
|
|
ز گردش فارغست آن مه چه منزل پیش او چه ره |
|
برای حاجت ما دان که چون ایام میگردد |
|
|
شهی که کان و دریاها زکات از وی همیخواهند |
|
به گرد کوی هر مفلس برای وام میگردد |
|
|
از این جمله گذر کردم بده ساقی یکی جامی |
|
ز انعامت که این عالم بر آن انعام میگردد |
|
|
شبی گفتی به دلداری شبت را روز گردانم |
|
چو سنگ آسیا جانم بر آن پیغام میگردد |
|
|
به لطف خویش مستش کن خوش جام الستش کن |
|
خراب و می پرستش کن که بیآرام میگردد |
|
|
گشا خنب حقایق را بده بیصرفه عاشق را |
|
می آشامش کن ایرا دل خیال آشام میگردد |
|
|
بده زان باده خوش بو مپرسش مستحقی تو |
|
ازیرا آفتابی که همه بر عام میگردد |
|
|
نهان ار رهزنی باشد نهان بینا ببر حلقش |
|
چه نقصان قهرمانت را که چون صمصام میگردد |
|
|
اگر گبرم اگر شاکر تویی اول تویی آخر |
|
چو تو پنهان شوی شادی غم و سرسام میگردد |
|
|
دلم پرست و آن اولی که هم تو گویی ای مولی |
|
حدیث خفتهای چه بود که بر احلام میگردد |
|