| | | | | | |
|
هیچ باشد که رسد آن شکر و پسته من |
|
نقل سازد جهت این جگر خسته من |
|
|
دست خود بر سر من مالد از روی کرم |
|
که تو چونی هله ای بیدل و پابسته من |
|
|
سر گران گشته از آن باده بیساغر من |
|
زعفران کشته بدین لاله بررسته من |
|
|
زخم بر تار تو اندرخور خود چون رانم |
|
ای گسسته رگت از زخمه آهسته من |
|
|
چون تنم جان نشود زان ابدی آب حیات |
|
چون دلم برنجهد زان بت برجسته من |
|
|
هله ای طیف خیالش بنشین و بشنو |
|
یک زمانی سخن پخته به نبشته من |
|
|
چون مه چارده شب را تو برآرای به حسن |
|
ای به شبها و سحرها به دعا جسته من |
|
|
چند صفها بشکستی و بدیدی همه را |
|
هیچ دیدی تو صفی چون صف اشکسته من |
|
|
لاله زار و چمن ار چه که همه ملک وی است |
|
هوس و رغبت او بین تو به گلدسته من |
|
|
لب ببند و قصص عشق به گوش او گوی |
|
که حریص آمد بر گفتن پیوسته من |
|