| | | | | | |
|
واقعهای بدیدهام لایق لطف و آفرین |
|
خیز معبرالزمان صورت خواب من ببین |
|
|
خواب بدیدهام قمر چیست قمر به خواب در |
|
زانک به خواب حل شود آخر کار و اولین |
|
|
آن قمری که نور دل زو است گه حضور دل |
|
تا ز فروغ و ذوق دل روشنی است بر جبین |
|
|
یومذ مسفره ضاحکه بود چنان |
|
ناعمه لسعیها راضیه بود چنین |
|
|
دور کن این وحوش را تا نکشند هوش را |
|
پنبه نهیم گوش را از هذیان آن و این |
|
|
ماند یکی دو سه نفس چند خیال بوالهوس |
|
نیست به خانه هیچ کس خانه مساز بر زمین |
|
|
شب بگذشت و شد سحر خیز مخسب بیخبر |
|
بی خبرت کجا هلد شعله آفتاب دین |
|
|
جوق تتار و سویرق حامله شد ز کین افق |
|
گو شکم فلک بدر بوک بزاید این جنین |
|
|
رو به میان روشنی چند تتار و ارمنی |
|
تیغ و کفن بپوش و رو چند ز جیب و آستین |
|
|
در شب شنبهی که شد پنجم ماه قعده را |
|
ششصد و پنجهست و هم هست چهار از سنین |
|
|
هست به شهر ولوله این که شدهست زلزله |
|
شهر مدینه را کنون نقل کژ است یا یقین |
|
|
رو ز مدینه درگذر زلزله جهان نگر |
|
جنبش آسمان نگر بر نمطی عجبترین |
|
|
بحر نگر نهنگ بین بحر کبودرنگ بین |
|
موج نگر که اندر او هست نهنگ آتشین |
|
|
شکل نهنگ خفته بین یونس جان گرفته بین |
|
یونس جان که پیش از این کان من المسبحین |
|
|
بحر که می صفت کنم خارج شش جهت کنم |
|
بحر معلق از صور صاف بدهست پیش از این |
|
|
تیره نگشت آن صفا خیره شدهست چشم ما |
|
از قطرات آب و گل وز حرکات نقش طین |
|
|
گردن آنک دست او دست حدث پرست او |
|
تیره کند شراب ما تا بزنیم هین و هین |
|
|
چون نکنیم یاد او هست سزا و داد او |
|
کینه چو از خبر بود بیخبری است دفع کین |
|
|
خواست یکی نوشتهای عاشقی از معزمی |
|
گفت بگیر رقعه را زیر زمین بکن دفین |
|
|
لیک به وقت دفن این یاد مکن تو بوزنه |
|
زانک ز یاد بوزنه دور بمانی از قرین |
|
|
هر طرفی که رفت او تا بنهد دفینه را |
|
صورت بوزنه ز دل می بنمود از کمین |
|
|
گفت که آه اگر تو خود بوزنه را نگفتیی |
|
یاد نبد ز بوزنه در دل هیچ مستعین |
|
|
گفت بنه تو نیش را تازه مکن تو ریش را |
|
خواب بکن تو خویش را خواب مرو حسام دین |
|