دیوان شمس/پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن

دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن)
  پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن می‌سوخت و پر همی‌زد بر جا که همچنین کن  
  شمع و فتیله بسته با گردن شکسته می‌گفت نرم نرمک با ما که همچنین کن  
  مومی که می‌گدازد با سوز می بسازد در تف و تاب داده خود را که همچنین کن  
  گر سیم و زر فشانی در سود این جهانی سودت ندارد آن‌ها الا که همچنین کن  
  دامان پر ز گوهر کرد و نشست بر سر وز رشک تلخ گشته دریا که همچنین کن  
  از نیک و بد بریده وز دام‌ها پریده بر کوه قاف رفته عنقا که همچنین کن  
  رخساره پاک کرده دراعه چاک کرده با خار صبر کرده گل‌ها که همچنین کن  
  صد ننگ و نام هشته با عقل خصم گشته بر مغزها دویده صهبا که همچنین کن  
  خالی شده‌ست و ساده نه چشم برگشاده لب بر لبش نهاده سرنا که همچنین کن  
  چل سال چشم آدم در عذر داشت ماتم گفته به کودکانش بابا که همچنین کن  
  خاموش باش و صابر عبرت بگیر آخر خامش شده‌ست و گریان خارا که همچنین کن  
  تبریز شمس دین را بین کز ضیای جانی پر کرده از جلالت صحرا که همچنین کن