| | | | | | |
|
پنهان به میان ما میگردد سلطانی |
|
و اندر حشر موران افتاده سلیمانی |
|
|
میبیند و میداند یک یک سر یاران را |
|
امروز در این مجمع شاهنشه سردانی |
|
|
اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا |
|
گر مکر کند دزدی ور راست رود جانی |
|
|
نیک و بد هر کس را از تخته پیشانی |
|
میبیند و میخواند با تجربه خط خوانی |
|
|
در مطبخ ما آمد یک بیمن و بیمایی |
|
تا شور دراندازد بر ما ز نمکدانی |
|
|
امروز سماع ما چون دل سبکی دارد |
|
یا رب تو نگهدارش ز آسیب گران جانی |
|
|
آن شیشه دلی کو دی بگریخت چو نامردان |
|
امروز همیآید پرشرم و پشیمانی |
|
|
صد سال اگر جایی بگریزد و بستیزد |
|
پرگریه و غم باشد بیدولت خندانی |
|
|
خورشید چه غم دارد ار خشم کند گازر |
|
خاموش که بازآید بلبل به گلستانی |
|