دیوان شمس/پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری

دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری)
  پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری بی ز وجود وز عدم باز شدم یکی دری  
  بی‌مه و سال سال‌ها روح زده‌ست بال‌ها نقطه روح لم یزل پاک روی قلندری  
  آتش عشق لامکان سوخته پاک جسم و جان گوهر فقر در میان بر مثل سمندری  
  خود خورد و فزون شود آنک ز خود برون شود سیمبری که خون شود از بر خود خورد بری  
  کوره دل درآ ببین زان سوی کافری و دین زر شده جان عاشقان عشق دکان زرگری  
  چهره فقر را فدا فقر منزه از ردا کز رخ فقر نور شد جمله ز عرش تا ثری  
  مست ز جام شمس دین میکده الست بین صد تبریز را ضمین از غم آب و آذری