| | | | | | |
|
پیمانه ایست این جان پیمانه این چه داند |
|
از پاک میپذیرد در خاک میرساند |
|
|
در عشق بیقرارش بنمودنست کارش |
|
از عرش میستاند بر فرش میفشاند |
|
|
باری نبود آگه زین سو که میرساند |
|
ای کاش آگهستی زان سو که میستاند |
|
|
خاک از نثار جانها تابان شده چو کانها |
|
کو خاک را زبانها تا نکتهای جهاند |
|
|
تا دم زند ز بیشه زان بیشه همیشه |
|
کان بیشه جان ما را پنهان چه میچراند |
|
|
این جا پلنگ و آهو نعره زنان که یا هو |
|
ای آه را پناه او ما را که میکشاند |
|
|
شیری که خویش ما را جز شیر خویش ندهد |
|
شیری که خویش ما را از خویش میرهاند |
|
|
آن شیر خویش بر ما جلوه کند چو آهو |
|
ما را به این فریب او تا بیشه میدواند |
|
|
چون فاتحه دهدمان گاهی فتوح و گه گه |
|
گر فاتحه شویم او از ناز برنخواند |
|