دیوان شمس/چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد | در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد | |||||
چشم تو برگشاید هر دم هزار چشم | زیرا مسیح وار خدا قدرتش بداد | |||||
وان جمله چشمها شده حیران چشم او | کان چشمشان بصارت نو از چه راه داد | |||||
گفتم به آسمان که چنین ماه دیدهای | سوگند خورد و گفت مرا نیست هیچ یاد | |||||
اکنون ببند دو لب و آن چشم برگشا | دیگر سخن مگوی اگر هست اتحاد |