| | | | | | |
|
چه باشد ای برادر یک شب اگر نخسپی |
|
چون شمع زنده باشی همچون شرر نخسپی |
|
|
درهای آسمان را شب سخت میگشاید |
|
نیک اختریت باشد گر چون قمر نخسپی |
|
|
گر مرد آسمانی مشتاق آن جهانی |
|
زیر فلک نمانی جز بر زبر نخسپی |
|
|
چون لشکر حبش شب بر روم حمله آرد |
|
باید که همچو قیصر در کر و فر نخسپی |
|
|
عیسی روزگاری سیاح باش در شب |
|
در آب و در گل ای جان تا همچو خر نخسپی |
|
|
شب رو که راهها را در شب توان بریدن |
|
گر شهر یار خواهی اندر سفر نخسپی |
|
|
در سایه خدایی خسپند نیکبختان |
|
زنهار ای برادر جای دگر نخسپی |
|
|
چون از پدر جدا شد یوسف نه مبتلا شد |
|
تو یوسفی هلا تا جز با پدر نخسپی |
|
|
زیرا برادرانت دارند قصد جانت |
|
هان تا میان ایشان جز با حذر نخسپی |
|
|
تبریز شمس دین را جز ره روی نیابد |
|
گر تو ز ره روانی بر ره گذر نخسپی |
|