دیوان شمس/چه کارستان که داری اندر این دل
چه کارستان که داری اندر این دل | چه بتها مینگاری اندر این دل | |||||
بهار آمد زمان کشت آمد | کی داند تا چه کاری اندر این دل | |||||
حجاب عزت ار بستی ز بیرون | به غایت آشکاری اندر این دل | |||||
در آب و گل فروشد پای طالب | سرش را میبخاری اندر این دل | |||||
دل از افلاک اگر افزون نبودی | نکردی مه سواری اندر این دل | |||||
اگر دل نیستی شهر معظم | نکردی شهریاری اندر این دل | |||||
عجایب بیشهای آمد دل ای جان | که تو میر شکاری اندر این دل | |||||
ز بحر دل هزاران موج خیزد | چو جوهرها بیاری اندر این دل | |||||
خمش کردم که در فکرت نگنجد | چو وصف دل شماری اندر این دل |