دیوان شمس/چونک درآییم به غوغای شب
چونک درآییم به غوغای شب | گرد برآریم ز دریای شب | |||||
خواب نخواهد بگریزد ز خواب | آنک بدیدست تماشای شب | |||||
بس دل پرنور و بسی جان پاک | مشتغل و بنده و مولای شب | |||||
شب تتق شاهد غیبی بود | روز کجا باشد همتای شب | |||||
پیش تو شب هست چو دیگ سیاه | چون نچشیدی تو ز حلوای شب | |||||
دست مرا بست شب از کسب و کار | تا به سحر دست من و پای شب | |||||
راه درازست برانیم تیز | ما به درازا و به پهنای شب | |||||
روز اگر مکسب و سوداگریست | ذوق دگر دارد سودای شب | |||||
مفخر تبریز توی شمس دین | حسرت روزی و تمنای شب |