دیوان شمس/چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید | بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید | |||||
خواهم که ز زنار دو صد خرقه نماید | ترسابچه گوید که بپوشان که نشاید | |||||
اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار | چون نه مهه گشتست ندانی که بزاید | |||||
شاهیست دل اندر تن ماننده گاوی | وین گاو ببیند شه اگر ژاژ نخاید | |||||
وان دانه که افتاد در این هاون عشاق | هر سوی جهد لیک به ناچار بساید | |||||
از خانه عشق آنک بپرد چو کبوتر | هر جا که رود عاقبت کار بیاید | |||||
آیینه که شمس الحق تبریز بسازد | زنگار کجا گیرد و صیقل به چه باید |