دیوان شمس/چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست | گر چه با من مینشینی چون چنینی سود نیست | |||||
چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود | در میان جو درآیی آب بینی سود نیست | |||||
چونک در تن جان نباشد صورتش را ذوق نیست | چون نباشد نان و نعمت صحن و سینی سود نیست | |||||
گر زمین از مشک و عنبر پر شود تا آسمان | چون نباشد آدمی را راه بینی سود نیست | |||||
تا ز آتش میگریزی ترش و خامی چون پنیر | گر هزاران یار و دلبر میگزینی سود نیست |