| | | | | | |
|
چون زخمه رجا را بر تار میکشانی |
|
کاهل روان ره را در کار میکشانی |
|
|
ای عشق چون درآیی در لطف و دلربایی |
|
دامان جان بگیری تا یار میکشانی |
|
|
ایمن کنی تو جان را کوری رهزنان را |
|
دزدان نقد دل را بر دار میکشانی |
|
|
سوداییان جان را از خود دهی مفرح |
|
صفراییان زر را بس زار میکشانی |
|
|
مهجور خارکش را گلزار مینمایی |
|
گلروی خارخو را در خار میکشانی |
|
|
موسی خاک رو را بر بحر مینشانی |
|
فرعون بوش جو را در عار میکشانی |
|
|
موسی عصا بگیرد تا یار خویش سازد |
|
ماری کنی عصا را چون مار میکشانی |
|
|
چون مار را بگیرد یابد عصای خود را |
|
این نعل بازگونه هموار میکشانی |
|
|
آن کو در آتش افتد راهش دهی به آبی |
|
و آن کو در آب آید در نار میکشانی |
|
|
ای دل چه خوش ز پرده سرمست و باده خورده |
|
سر را برهنه کرده دستار میکشانی |
|
|
ما را مده به غیری تا سوی خود کشاند |
|
ما را تو کش ازیرا شهوار میکشانی |
|
|
تا یار زنده باشد کوهی کنی تو سدش |
|
چون در غمش بکشتی در غار میکشانی |
|
|
خاموش و درکش این سر خوش خامشانه میخور |
|
زیرا که چون خموشی اسرار میکشانی |
|