دیوان شمس/چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم
چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم | چو هر خاری از او گل شد چرا من یاسمن باشم | |||||
چو هر سنگی عسل گردد چرا مومی کند مومی | همه اجسام چون جان شد چرا استیزه تن باشم | |||||
یقین هر چشم جو گردد چو آن آب روان آمد | چو در جلوهست حسن او چه بند بوالحسن باشم | |||||
اگر چه در لگن بودم مثال شمع تا اکنون | چو شمعم جمله گشت آتش چرا اندر لگن باشم | |||||
چو از نحس زحل رستم چه زیر آسمان باشم | چو محنت جمله دولت گشت از چه ممتحن باشم | |||||
حسد بر من حسد دارد مرا بر کی حسد باشد | ز جوی خمر چون مستم چرا تشنه لبن باشم |