دیوان شمس/کسی که غیر این سوداش نبود
کسی که غیر این سوداش نبود | ز ذوق ماش یاد ماش نبود | |||||
مثال گوی در میدان حیرت | دوان باشد اگر چه پاش نبود | |||||
وجودی که نرست از سایه خوش | پناه سایه عنقاش نبود | |||||
نماید آینه سیمای هر کس | ازیرا صورت و سیماش نبود | |||||
به روزی صد هزاران عیب و خوبی | بگوید آینه غوغاش نبود | |||||
ندارد آینه با زشت بغضی | هوای چهره زیباش نبود | |||||
دهانی زین شکر مجروح گردد | که دندانهای شکرخاش نبود | |||||
به پرهای عجب دل برپریدی | ولیک از دام او پرواش نبود | |||||
برو چون مه پی خورشید میکاه | که بیکاهش جمال افزاش نبود |