دیوان شمس/کسی کو را بود در طبع سستی
کسی کو را بود در طبع سستی | نخواهد هیچ کس را تندرستی | |||||
مده دامن به دستان حسودان | که ایشان میکشندت سوی پستی | |||||
زیانتر خویش را و دیگران را | نباشد چون حسد در جمله هستی | |||||
هلا بشکن دل و دام حسودان | وگر نی پشت بخت خود شکستی | |||||
از این اخوان چو ببریدی چو یوسف | عزیز مصری و از گرگ رستی | |||||
اگر حاسد دو پایت را ببوسد | به باطن میزند خنجر دودستی | |||||
ندارد مهر مهره او چه گشتی | ندارد دل دل اندر وی چه بستی | |||||
اگر در حصن تقوا راه یابی | ز حاسد وز حسد جاوید رستی | |||||
اگر چه شیرگیری ترک او کن | نه آن شیر است کش گیری به مستی |