دیوان شمس/کس بیکسی نماند میدان تو این قدر
کس بیکسی نماند میدان تو این قدر | گر با یکی نسازی آید یکی دگر | |||||
زین خانه گر روم من و خانه تهی کنم | آید یکی دگر چو منی یا ز من بتر | |||||
میراث مانده است جهان از هزار قرن | چون شد به زیر خاک پدر شد پسر پدر | |||||
تنها نه آدمی حیوان نیز همچنین | ور نی ندیدی تو در آفاق جانور | |||||
شب آفتاب اگر برود هم ز بام چرخ | بر جای آفتاب ستارهست یا قمر | |||||
گر ترک یک هنر بکند مرد طبع او | مشغول کار دیگر گشت و دگر هنر | |||||
زیرا که بر دل همه خلقان موکلیست | بیکارشان ندارد و بییار و بیسفر |