| | | | | | |
|
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم |
|
در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم |
|
|
ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من |
|
کنون در حلقه زلفش گرفتارم گرفتارم |
|
|
چو هر دم می فزون باشد ببین حالم که چون باشد |
|
چنان میهای صدساله چنین عقلی که من دارم |
|
|
بگوید در چنان مستی نهان کن سر ز من رستی |
|
مسلمانان در آن حالت چه پنهان ماند اسرارم |
|
|
مرا می گوید آن دلبر که از عاشق فنا خوشتر |
|
نگارا چند بشتابی نه آخر اندر این کارم |
|
|
چو ابر نوبهاری من چه خوش گریان و خندانم |
|
از آن میهای کاری من چه خوش بیهوش هشیارم |
|
|
چو عنقا کوه قافی را تو پران بینی از عشقش |
|
اگر آن که خبر یابد ز لعل یار عیارم |
|
|
منم چو آسمان دوتو ز عشق شمس تبریزی |
|
بزن تو زخمه آهسته که تا برنسکلد تارم |
|