دیوان شمس/کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب
کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب | وان حدیث چو شکر کز تو شنیدم همه شب | |||||
گر چه از شمع تو میسوخت چو پروانه دلم | گرد شمع رخ خوب تو پریدم همه شب | |||||
شب به پیش رخ چون ماه تو چادر میبست | من چو مه چادر شب میبدریدم همه شب | |||||
جان ز ذوق تو چو گربه لب خود میلیسد | من چو طفلان سر انگشت گزیدم همه شب | |||||
سینه چون خانه زنبور پر از مشغله بود | کز تو ای کان عسل شهد کشیدم همه شب | |||||
دام شب آمد جانهای خلایق بربود | چون دل مرغ در آن دام طپیدم همه شب | |||||
آنک جانها چو کبوتر همه در حکم ویند | اندر آن دام مر او را طلبیدم همه شب |