| | | | | | |
|
کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را |
|
ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا |
|
|
دست خود بر سر رنجور بنه که چونی |
|
از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا |
|
|
آنک خورشید بلا بر سر او تیغ زدست |
|
گستران بر سر او سایه احسان و رضا |
|
|
این مقصر به دو صد رنج سزاوار شدست |
|
لیک زان لطف بجز عفو و کرم نیست سزا |
|
|
آن دلی را که به صد شیر و شکر پروردی |
|
مچشانش پس از آن هر نفسی زهر جفا |
|
|
تا تو برداشتهای دل ز من و مسکن من |
|
بند بشکست و درآمد سوی من سیل بلا |
|
|
تو شفایی چو بیایی خوش و رو بنمایی |
|
سپه رنج گریزند و نمایند قفا |
|
|
به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات |
|
از همان جا که رسد درد همان جاست دوا |
|
|
همه عالم چو تنند و تو سر و جان همه |
|
کی شود زنده تنی که سر او گشت جدا |
|
|
ای تو سرچشمه حیوان و حیات همگان |
|
جوی ما خشک شدهست آب از این سو بگشا |
|
|
جز از این چند سخن در دل رنجور بماند |
|
تا نبیند رخ خوب تو نگوید به خدا |
|