دیوان شمس/گاه چو اشتر در وحل آیی
گاه چو اشتر در وحل آیی | گه چو شکاری در عجل آیی | |||||
کجکنن اغلن چند گریزی | عاقبت آخر در عمل آیی | |||||
در سوی بیسو میرو و میجو | تا کی ای دل در علل آیی | |||||
در طلبی تو در طرب افتی | در نمدی تو در حلل آیی | |||||
دردسر آید شور و شر آید | عاشق شو تا بیخلل آیی | |||||
نفخ کند جان در دل ترسان | مطرب جویی در غزل آیی | |||||
چونک قویتر دردمد آن نی | در رخ دلبر مکتحل آیی | |||||
چنگ بگیری ننگ پذیری | فاعل نبوی مفتعل آیی | |||||
از غم دلبر در برش افتی | در کف اویی در بغل آیی | |||||
فکر رها کن ترک نهی کن | زانک ز حیرت با دول آیی | |||||
فکر چو آید ضد ورا بین | زین دو به حیرت محتمل آیی | |||||
زانک تردد آرد به حیرت | زین دو تحول در محل آیی | |||||
ز اول فکرت آخر ره بین | چند به گفتن منتقل آیی |