دیوان شمس/گر تنگ بدی این سینه من
گر تنگ بدی این سینه من | روشن نشدی آیینه من | |||||
ای خار گلی از روضه من | دوزخ تبشی از کینه من | |||||
خورشید جهان دارد اثری | از کر و فر دوشینه من | |||||
آن کوه احد پشمین شدهست | از رشک من و پشمینه من | |||||
چون جوز کهن اشکسته شوی | گر نوش کنی لوزینه من | |||||
از بهر دل این شیشه دلان | باشد بر که در چینه من | |||||
از بهر چنین جمعیت جان | هر روز بود آدینه من | |||||
تا تازه شود پژمرده من | تا مرد شود عنینه من |