دیوان شمس/گر جان بجز تو خواهد از خویش برکنیمش
گر جان بجز تو خواهد از خویش برکنیمش | ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش | |||||
گر رخت خویش خواهد ما رخت او دهیمش | ور قلعهها درآید ویرانهها کنیمش | |||||
گر این جهان چو جانست ما جان جان جانیم | ور این فلک سر آمد ما چشم روشنیمش | |||||
بیخ درخت خاکست وین چرخ شاخ و برگش | عالم درخت زیتون ما همچو روغنیمش | |||||
چون عشق شمس تبریز آهن ربای باشد | ما بر طریق خدمت مانند آهنیمش |