دیوان شمس/گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق
گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق | دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق | |||||
ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را | مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق | |||||
زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان | زان شکرهایی که روید هر دم از نیهای عشق | |||||
یک زمان ابری بیاید تا بپوشد ماه را | ابر را در حین بسوزد برق جان افزای عشق | |||||
در میان ریگ سوزان در طریق بادیه | بانگهای رعد بینی میزند سقای عشق | |||||
ساقیا از بهر جانت ساغری بر خلق ریز | یا صلا درده به سوی قامت و بالای عشق | |||||
شمس تبریز ار بتاند از قباب رشک حق | قبههای موج خیزد آن دم از دریای عشق |