دیوان شمس/گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد
گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد | چون حکم خدا آید آن زیر و زبر باشد | |||||
بر هر چه امیدستت کی گیرد او دستت | بر شکل عصا آید وان مار دوسر باشد | |||||
وان غصه که میگویی آن چاره نکردم دی | هر چاره که پنداری آن نیز غرر باشد | |||||
خودکرده شمر آن را چه خیزد از آن سودا | اندر پی صد چون آن صد دام دگر باشد | |||||
آن چاره همیکردم آن مات نمیآمد | آن چاره لنگت را آخر چه اثر باشد | |||||
از مات تو قوتی کن یاقوت شو او را تو | تا او تو شوی تو او این حصن و مفر باشد |