دیوان شمس/گر ز سر عشق او داری خبر
گر ز سر عشق او داری خبر | جان بده در عشق و در جانان نگر | |||||
عشق دریاییست و موجش ناپدید | آب دریا آتش و موجش گهر | |||||
گوهرش اسرار و هر سویی از او | سالکی را سوی معنی راه بر | |||||
سر کشی از هر دو عالم همچو موی | گر سر مویی از این یابی خبر | |||||
دوش مستی خفته بودم نیم شب | کاوفتاد آن ماه را بر ما گذر | |||||
دید روی زرد من در ماهتاب | کرد روی زرد ما از اشک تر | |||||
رحمش آمد شربت وصلم بداد | یافت یک یک موی من جانی دگر | |||||
گر چه مست افتاده بودم از شراب | گشت یک یک موی بر من دیده ور | |||||
در رخ آن آفتاب هر دو کون | مست لایعقل همیکردم نظر |