دیوان شمس/گر چه اندر فغان و نالیدن
گر چه اندر فغان و نالیدن | اندکی هست خویشتن دیدن | |||||
آن نباشد مرا چو در عشقت | خوگرم من به خویش دزدیدن | |||||
به خدا و به پاکی ذاتش | پاکم از خویشتن پسندیدن | |||||
دیده کی از رخ تو برگردد | به که آید به وقت گردیدن | |||||
در چنین دولت و چنین میدان | ننگ باشد ز مرگ لنگیدن | |||||
عاشقان تو را مسلم شد | بر همه مرگها بخندیدن | |||||
فرعهای درخت لرزانند | اصل را نیست خوف لرزیدن | |||||
باغبانان عشق را باشد | از دل خویش میوه برچیدن | |||||
جان عاشق نوالهها میپیچ | در مکافات رنج پیچیدن | |||||
زهد و دانش بورز ای خواجه | نتوان عشق را بورزیدن | |||||
پیش از این گفت شمس تبریزی | لیک کو گوش بهر بشنیدن |