دیوان شمس/گفتم به مهی کز تو صد گونه طرب دارم
گفتم به مهی کز تو صد گونه طرب دارم | گفتا که به غیر آن صد چیز عجب دارم | |||||
گفتم که در این بازی ما را سببی سازی | گفتا که من این بازی بیرون سبب دارم | |||||
هر طایفه با قومی خویشی و نسب دارند | من با غم عشق تو خویشی و نسب دارم | |||||
بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده | کز دولت نور تو مطلوب طلب دارم | |||||
آنم که ز هر آهش در چرخ زنم آتش | وز آتش بر آتش از عشق لهب دارم |