دیوان شمس/گفتی که گزیدهای تو بر ما
گفتی که گزیدهای تو بر ما | هرگز نبدست این مفرما | |||||
حاجت بنگر مگیر حجت | بر نقد بزن مگو که فردا | |||||
بگذار مرا که خوش بخسپم | در سایهات ای درخت خرما | |||||
ای عشق تو در دلم سرشته | چون قند و شکر درون حلوا | |||||
وی صورت تو درون چشمم | مانند گهر میان دریا | |||||
داری سر ما سری بجنبان | تو نیز بگو زهی تماشا | |||||
آن وعده که کردهای مرا دوش | کو زهره که تا کنم تقاضا | |||||
گر دست نمیرسد به خورشید | از دور همیکنم تمنا | |||||
خورشید و هزار همچو خورشید | در حسرت تست ای معلا |